در این یادداشت، چهار تن از مشاهیر متأخر روستای ژیوار به صورت اجمالی معرفی می‌‌شوند.


مامۆستا سید نجم‌الدین اتابک

مامۆستا سید نجم‌الدین فرزند ارشد سید عبدالله بڵبه‌ری است که اکنون بازماندگان او در ژیوار با عنوان سادات اتابک شناخته می‌شوند. مامۆستا تحصیلات علمی را در نزد پدرش گذرانده و تحت راهنمایی او، به سلوک عرفانی پرداخته که در نتیجۀ آن به مراتبی چند در تصوف رسیده است. پس از آن‌که سید عبدالله به روستای بڵبه‌ر بازگشته، او در ژیوار مانده و مشغول سرپرستی باغ خود در داخل روستا و در کنارۀ پایینیِ محلۀ سه‌روو حه‌وزی شده[1] و به علاوه، به فعالیات تبلیغی نیز پرداخته است.

علاقه‌مندی عرفانی و ارتباط علمی میان او و پدرش، همواره پایدار بوده است. محبت سید عبدالله نسبت به او، از کودکی فزونی داشته است. از جمله مصداق‌های این مسأله آن است که سید عبدالله، یکی از آثار خود را که منظومه‌ای به زبان عربی در نحو است، به نام او نجم القواعد نامیده است. بعداً نیز شرحی عربی بر آن افزوده و عنوان آن را کشفالمقاصد فی شرح نجم القواعد نام‌گذاری کرده است.

سید نجم‌الدین پس از وفات پدرش در سال 1356 ه.ق تنها شش ماه زنده مانده است. قبل از او نیز، به فاصلۀ چند روز برادرشْ سید صلاح‌الدین وفات یافته و او زمانی که برای تعزیۀ برادرش به روستای بڵبه‌ر رفته، در همان‌جا وفات یافته و در جوار پدرش ـ که مزار او در جنب خانقاه قرار دارد ـ به خاک سپرده شده است.


صوفی عبدالقادر ژیواری

در میان ژیواری‌ها عده‌ای از آنان به تصوف گراییده و با مشایخ طریقت، به ویژه نقشبندیان که همسایۀ آنان در روستای دۆڕۆ بودند، ارتباط داشته‌اند. از آن میان می‌توان به صوفی عبدالقادر اشاره کرد که از خاندان باراما بود.

این شخصیت برجستۀ ژیواری علاوه بر آن‌که به عرفان علاقه‌هایی داشته، مردی سخاوتمند و بسیار نان‌ده بوده است. بر اساس یک روایت تاریخی در سالی که قحطی بوده است، بخشی از مردم هورامان تخت به کوهستان کۆساڵان می‌روند تا از گیاهان خودروی آن و به ویژه نینۆر به عنوان تغذیه استفاده کنند. آنان از جانب غرب پیشروی کرده و خود را به نزدیکی ییلاق بێڵۆ می‌رسانند. صوفی عبدالقادر نیز که در آن دوره به این ییلاق می‌رفته، نسبت به این قحطی‌زدگان بی‌تفاوت نبوده و بخش عمدۀ محصولات لبنی دام‌های خود را به آنان می‌داده است. گویا هر روز بر بالای سنگی که در میانۀ این ییلاق قرار دارد، رفته و آن بی‌پناهان را صدا زده تا سهم خود را دریافت کنند. نهایتاً در آن سال با کمک صوفی عبدالقادر ژیواری، آن خانوارهای هورامی[2] فصل بهار را پیش می‌برند و از گرسنگی مفرط رهایی می‌یابند.

مسألۀ دیگر در رابطه با صوفی عبدالقادر ژیواری، به مهمان‌داری او از شیخ محمدعثمان سراج‌الدین نقشبندی بازمی‌گردد. بر اساس روایتی از خود شیخ که به وسیلۀ کاتب او، مامۆستا ملا عبدالله فنایی ثبت شده است، زمانی که خانوادۀ صوفی عبدالقادر در ییلاق هانه‌و سه‌ردی بوده‌اند، شیخ به همراه یک نفر دیگر مهمان آنان می‌شود. در آن وقت همسر صوفی عبدالقادر در حالت وضع حمل بوده و معمولاً شرایط او در آن اوضاع نزدیک به نُه روز به درازا می‌کشیده است. این مسأله باعث شرمندگی صوفی عبدالقادر شده، چرا که همسر او نمی‌توانسته است از مهمانان پذیرایی کند. شیخ با دانستن این موضوع، درخواست مقداری آب می‌کند. آن‌گاه مهر خود را در آن فرو برده و توصیه می‌کند همسر صوفی از آن بنوشد. گویا با نوشیدن آب، وضع حمل همسر صوفی آسان شده و پسر او متولد می‌شود. پس از آن نیز به راحتی از مهمانان پذیرایی می‌کند و صوفی را از حالت شرمندگی درمی‌آورد.

ظاهراً کودک متولدشده بسیار زیبا بوده و شکل مهر شیخ نیز بر سمت راست گردن او شکل گرفته بوده است. شیخ توصیه می‌کند تا این مسأله تنها در نزد خانواده باقی بماند، چرا که ممکن است چشم بد حاسدان در او اثر کند. با این حال، گویا خبر این واقعه در میان مردم می‌پیچد و زنان زیادی برای دیدن آن نوزاد و مهر شیخ بر گردن او به منزل صوفی می‌روند. ظاهراً پس از چند سال این پسر صوفی در کودکی وفات می‌یابد.[3]


مامۆستا سید محمد حسینی

مامۆستا سید محمد فرزند سید رستم بوده که از کودکی به تحصیل علوم دینی مشغول شده است. او در ابتدا به روستای ڕوار به نزد عمه‌اش، مادر خلیفه عبدالرحمن ڕواری رفته و در آن‌جا تحصیلات خود را آغاز کرده است. به عادت آن دوره، ابتدا قرآن را ختم کرده و پس از آن، گلستان سعدی را خوانده و سپس خواندن و نوشتن را فرا گرفته است. تحصیلات او بیشتر در کردستان عراق و در این اواخر در خانقاه نقشبندیان واقع در روستای دۆڕۆ در دورۀ شیخ محمد علاءالدین نقشبندی (درگذشتۀ 1372 ه.ق) بوده است. او پس از پایان علم‌ورزی‌هایش در مدارس علوم دینی آن وقت کردستان،[4] به ژیوار بازگشته و با دختری از اهالی سلێن به نام بدیعه فرزند ملا عبدالقادر سلێنی ـ که عالمی دانا و پرهیزکار بوده ـ ازدواج کرده است. پس از مدتی ژیوار را رها کرده و به روستای گرده‌بۆر در منطقۀ سوورداش واقع در کردستان عراق رفته و سه سال در آن‌جا مانده است و نهایتاً به دلیل ناخوش‌احوالی همسرش در دیار غربت، به ژیوار بازگشته است. به رغم معلومات دینی‌اش، تنها چند سال معدود را مشغول فعالیت تبلیغی در روستا بوده و بیشتر به کسب‌وکار و بازرگانی اشتغال داشته است. ایشان در اسفند 1343 ه.ش وفات یافته‌اند.[5]


مامۆستا عبدالرحمن ژیواری[6]

آخرین فرد از مشاهیر ژیوار که در این اثر معرفی می‌شود، مامۆستا عبدالرحمن، امام جمعه و جماعت چندین سالۀ ژیوار از خاندان باراما است. ایشان فرزند صوفی الله‌مراد، متولد 1289 و درگذشتۀ 25 اسفند  1361 ه.ش است.

پدر وی به همراه کسانی چون عبدالکریم فرزند بهرام از مریدان سید عبدالله بڵبه‌ری بوده است. ظاهراً صوفی الله‌مراد با سید عبدالله به عنوان مرشد خود، ارتباطاتی عرفانی ـ روحی داشته است. او در بخشی از کوهستان کۆساڵان که در جنب شمال شرقی ژیوار قرار گرفته و کاوه گۆنینێ نامیده می‌شود، مرتع گیاه که‌ما داشته است. گویا در فصل بهار زمانی که برای برداشت این گیاه به آن‌جا رفته، در عالم واقع خطاب به سید عبدالله ـ که در آن زمان در کوهستان روبه‌رو در ییلاق ده‌ره‌ویان می‌زیسته ـ گفته است: «سید، دو مرد بفرست تا برای قاطرهای خانقاه که‌ما برداشت کنند». فردای آن روز، پس از طلوع آفتاب دو مرد به نزد او و همراهش می‌روند و می‌گویند از طرف سید عبدالله برای برداشت که‌ما رفته‌اند. از آن به بعد آن قسمت از مرتع که گیاه آن برای سید عبدالله برداشت شده، که‌ماو سه‌ییێدی نام گرفته است و ظاهراً تا این اواخر نیز نوادگان او از آن استفاده می‌کرده‌اند.

صوفی الله‌مراد با خدای خود عهد می‌بندد که اگر پسر دیگری داشته باشد، او را در راه خدا به تحصیل بگمارد. ظاهراً چند سال پس از تولد مامۆستا عبدالرحمن، او عهد خود را فراموش می‌کند. یک روز زمانی که در ده‌ره‌و سیاوه‌ی مشغول پاک کردن گندم درو شده بوده، در طی سه خوابی که می‌بیند، به او یادآوری می‌شود که قرار بوده فرزند خود را به تحصیل علوم دینی بفرستد. بعد از آن، فرزند کوچک خود را که کودکی بیش نبوده، به خدمت سید عبدالله در روستای بڵبه‌ر برده است.[7] مامۆستا عبدالرحمن نیز نزدیک به پنج سال در نزد او مانده و در این مدت، مقدمات علوم دینی و ادبی را فرا می‌گیرد. ظاهراً به دلیل کم بودن سن او در آن زمان، بیشتر اوقات تحصیل خود در بڵبه‌ر را در منزل سید عبدالله به سر برده است.

مامۆستا عبدالرحمن در آن دوره، مورد لطف، توجه و حمایت سید عبدالله بوده است. او که در کودکی‌هایش به سر برده، بعضاً شیطنت‌هایی داشته و از محصولات باغ‌ها استفاده می‌کرده است. یک بار زمانی که در حین خوردن گردوهای یک باغ از دست صاحب آن فرار کرده و به منزل سید عبدالله پناه برده است، سید عبدالله در عوض خورده شدن چند عدد گردوی آن فرد، به او می‌گوید می‌تواند تمام گردوهای یک درخت باغ شخصی‌اش در ته‌پۆڵه را برای خود برداشت کند.

مامۆستا عبدالرحمن پس از فرا گرفتن مقدمات علوم دینی، به سمت کردستان عراق رفته است. وی هم‌دورۀ مامۆستا ملا محمدامین کانی‌سانان، از مراجع علمی منطقۀ مریوان بوده است. ظاهراً در یک مجادلۀ علمی در دورۀ طلبگی‌اشان، او را شکست داده و به گریه انداخته است! بیش از این دربارۀ تحصیلات او اطلاعاتی در دست نیست؛ جز آن‌که بر اساس برخی کتاب‌های به‌جای‌مانده از او می‌دانیم که در روستای ته‌لان در عراق و ئاڵمانه در ایران، تحصیل کرده و به کتابت برخی نسخ خطی پرداخته است.

او پس از بازگشت به روستا، در کمال سادگی به تبلیغ پرداخته و امامت جمعه و جماعت را بر عهده گرفته است. در آن زمان برخی عرف‌های اجتماعی غیرشرعی در روستای ژیوار رواج داشته است که ایشان با تلاش خود توانسته به مرور آن‌ها را از سطح جامعه بزداید. از آن جمله می‌توان به عرف‌های گه‌رمه گوڕ و یه‌ره ڕوانه اشاره کرد. در گه‌رمه گوڕ، پس از وفات فرد، بهترین دام او را سر بریده و از آن برای پخت غذا و پذیرایی از مهمانان استفاده کرده‌اند. حتی اگر فردی دامدار نبوده، خانوادۀ وی مجبور بوده تا دام مناسب تهیه کند. در فرهنگ یه‌ره ڕوانه نیز، سه روز پس از وفات فرد، خانوادۀ او باید دام دیگری را سر بریده و از آن مردم روستا را غذا می‌دادند. مردم در آن دوره گمان می‌کرده‌اند که پاداش این کار به فرد وفات‌یافته می‌رسد. زمانی که صوفی الله‌مراد فوت می‌کند، مامۆستا عبدالرحمن اجازه نمی‌دهد کسی دام ذبح کند. با این کار فرهنگ گه‌رمه گوڕ در ژیوار برچیده می‌شود. در وفات برادرش نیز به اسم ابراهیم، فرهنگ یه‌ره ڕوانه را در میان ژیواری‌ها از میان برمی‌دارد.[8]

مامۆستا عبدالرحمن در برخی علوم دینی و از جمله مسایل فقهی دانش بیشتر و تخصصی‌تری داشته است. با این وجود برای امرار معاش به باغبانی، دامداری و تجارت روی آورده است. او مانند دیگر ژیواری‌ها به کاره‌وان می‌رفته و در مناطق شمالی و شرقی ژیوار به فروش انار می‌پرداخته است. در یکی از این سفرهای بازرگانی، به روستایی در منطقۀ که‌ڵاته‌رزان رفته و مهمان مامۆستای آبادی می‌شوند. او که به جای عمامه، مانند سایر مردم عادی کێش به سر می‌کرده، در طول سفر هم‌چون یک مامۆستا شناخته نمی‌شده است. پس از صرف شام، یک خانواده به همراه اقوامشان به منزل مامۆستا می‌روند تا دربارۀ وقوع طلاق خود آگاه شوند. آنان با پاسخِ واقع شدن طلاق مواجه شده و به گریه می‌افتند. مامۆستا عبدالرحمن نیز که به گفت‌وگوی آنان گوش فرا داده، دریافته که آن طلاق واقع نشده است. ناچار همراه او مامۆستا عبدالرحمن را به جمع معرفی کرده و او با استناد به کتاب مغنی در فقه شافعی به مامۆستای آبادی و آن خانواده نشان می‌دهد که طلاق واقع نشده و نیاز نیست آن زن و مرد از یکدیگر جدا شوند. آنان نیز پس از شنیدن استدلال مامۆستا، خوشحال شده و ضمن احترام فراوان به او و همراهش، تمام انارهایشان را خریداری می‌کنند.

تخصص مامۆستا عبدالرحمن در مسایل مربوط به طلاق در میان عالمان منطقه شناخته‌شده بوده است. گویا در مجلسی از خانقاه روستای دۆڕۆ که شیخ محمدعثمان سراج‌الدین نقشبندی و عده‌ای از عالمان حضور داشته‌اند، دربارۀ وقوع یک طلاق میان آنان اختلاف درمی‌افتد. آنان به پیشنهاد شیخ، فرد را به نزد مامۆستا عبدالرحمن در ییلاق مرۆدۆڵ ـ که در میان‌دامنۀ شمالی کۆساڵان و در نزدیکی روستای دۆڕۆ قرار دارد ـ فرستاده‌اند تا دیدگاه او را جویا شوند. او نیز که کاغذ در اختیار نداشته، بر روی برگه‌هایی که قبلاً به دور تنباکو می‌پیچیده و به صورت دستی سیگار درست می‌کرده‌اند، پاسخ را می‌نویسد و در آن تصریح می‌کند که طلاق واقع نشده است. پس از بازگشت فرد، مامۆستایان در خانقاه خواستار حضور او می‌شوند. فرد دوباره به نزد وی رفته و موضوع را مطرح می‌کند. پس از آن، مامۆستا عبدالرحمن به خانقاه رفته و استدلال خود را در عدم واقع شدن طلاق برای عالمان حاضر در مجلس تشریح می‌کند. با توضیحات او، ظاهراً مامۆستایان ساکت و قانع می‌شوند. شیخ محمدعثمان نیز کسی را می‌فرستد تا از منزلش لباس کامل عالمان ـ شامل عبا و عمامۀ سفید ـ را به خانقاه ببرند. آن‌گاه لباس را به مامۆستا عبدالرحمن هدیه کرده و کێش او را با عمامه جایگزین می‌کند. مامۆستا عبدالرحمن نیز پس از آن تا زمان وفات، لباس علمی را از تن بیرون نکرده است.[9]



[1]. بر اساس یک روایت، زنی به نام مینا که همسر محمدامین بیگ بوده و فرزند نداشته است، سهم مهریۀ خود را که زمینی در روستا بوده، به سید عبدالله بڵبه‌ری هدیه داده است. سید عبدالله زمین را به عنوان هدیه قبول نکرده و در عوض آن را با قیمت 190 تومان از او خریداری کرده است. بعداً با همیاری برخی صوفیان، زمین به باغ تبدیل شده و از سید عبدالله به سید نجم‌الدین رسیده است. اکنون سند معاملۀ آن در نزد ورثۀ سید نجم‌الدین در ژیوار نگه‌داری می‌شود.

[2]. بر اساس یک روایت، 15 خانوار در آن‌جا بوده‌اند.

[3]. کاتب، عبدالله، بریسکه‌ی یاقووت، صص 13ـ14

[4]. احتمال می‌رود که ایشان تحصیلات معمول طلبگی را به پایان نرسانده باشد.

[5]. در ادامه دربارۀ فعالیات و خدمات مامۆستا سید محمد حسینی ژیواری بیشتر گفته می‌شود. او پدربزرگ پدری پژوهشگر است.

[6]. داده‌های این بخش در مصاحبه با مامۆستا احمد یحیی‌زاده، فرزند مامۆستا عبدالرحمن تهیه شده است.

[7]. اعضای خاندان باراما در ژیوار، بیشترین ارتباط را با سید عبدالله در بڵبه‌ر داشته‌اند. از آن جمله می‌توان به صوفی احمد نیز اشاره کرد که فرزند حسین بوده است. نقل است که او همراه برادرش به نام شریف در خۆره‌گاڵێ مشغول کار بر روی درخت وَن ـ وێژه‌ن که‌رده‌ی ـ بوده است. او برای گرفتن مقداری نان خشک از روستای ڕه‌زاو، به سمت آن‌جا راه افتاده و نرسیده به دۆڕۆ، به قصد خواندن نماز عصر توقف می‌کند. در حین وضو گرفتن زنی از آن حوالی می‌گذرد. زمانی که نماز می‌خوانده، صداهایی از آن زن بلند می‌شود. پس از نماز به نزد آن زن می‌رود و می‌بیند که حامله بوده و فرزندی به دنیا آورده و آن نوزاد مرده و اکنون قصد دارد او را به داخل رودخانه بیندازد. صوفی احمد خود را به آن زن رسانده، مانع کار می‌شود. سپس با سۆرانیهایش ـ پارچه‌ای سفید که در گذشته به دور ساعد دست می‌پیچیدند ـ بچه را کفن و سپس دفن می‌کند. آن‌گاه احوال آن زن را جویا شده و درمی‌یابد که اهل روستای گۆشخانی بوده و ظاهراً به گناه آلوده شده است. با این حال او راز آن زن را در نزد خود نگه می‌دارد و حتی زمانی که به نزد سید عبدالله می‌رود ـ و گویا سید عبدالله در عالم عرفان به آن واقعه آگاه شده است ـ به رغم اشارۀ سید عبدالله، چیزی نمی‌گوید و به این ترتیب آبروی آن زن را حفظ می‌کند.

[8]. یکی دیگر از عرف‌های مربوط به وفات افراد در ژیوار، سرایش اشعار دربارۀ آنان و گریه و زاری زنان بوده است. گویا زنان لباس‌های مرده را ـ که آن‌ها را مه‌رده هه‌ڵا می‌خوانده‌اند ـ به باغستان دۆڵه برده و در آن‌جا زنی به نام خورشید فرزند فقیه عزیز، برای آنان ابیاتی چند ـ که معمولاً در ژیوار از آن‌ها با عنوان به‌یت و بۆلاخ یاد می‌شود ـ می‌خوانده است. از آن جمله این بیت از او به جای مانده است:

زیانی وه به‌رزێ، گره‌وانی خه‌یلێ | ئه‌ووه‌ڵ په‌ی مه‌جنوون، ئاخر په‌ی له‌یلێ

[9]. علاوه بر مشاهیری که از دل روستا برآمده‌اند، می‌توان از عالمان و بزرگانی نام برد که به ژیوار سفر کرده‌اند. در این خصوص، با توجه به نزدیکی ژیوار به دۆڕۆ به عنوان یکی از مراکز اصلی فعالیت‌های نقشبندیان و مراجعۀ عمده‌ای از عالمان منطقه و کردستان به این روستا، دور از انتظار نیست که آنان به ژیوار هم رفته باشند. از جملۀ این بزرگان نقشبندی می‌توان به استاد ملا عبدالکریم مدرس اشاره کرد که به دلیل حضور در دۆڕۆ، در کۆساڵان به گشت و گذار پرداخته و به ییلاق‌های آن از جمله خۆسمڵێ رفته است. در سفری به همراهی شیخ محمدعثمان سراج‌الدین نقشبندی و تعدادی از مریدان و منسوبان و عالمان از دۆڕۆ به مقصد روستای گوڵپ در عراق نیز، یک شب در ژیوار اقامت داشته است (مدرس، عبدالکریم، ڕۆژگاری ژیان، ص 103).