در ژیوار به عنوان یک روستای بزرگ و پرجمعیت، چندین خاندان و طایفه زندگی می‌کنند. مسأله‌ای که در نگاه اول دربارۀ این خاندان‌ها جالب به نظر می‌آید، غیربومی بودن غالب آنان است. بیشتر این خاندان‌ها از نقاطی دیگر به ژیوار رفته و در این روستا ماندگار شده‌اند. نبودن خاندانی که از ابتدا در ژیوار بوده و تاریخ آن به صورت دقیق مشخص باشد، یکی از دلایل سختی این پژوهش برای برآورد زمان مسکونی شدن ژیوار است.


خاندان‌های سادات

سادات حسینی: حضور سادات حسینی برزنجی در روستای ژیوار، پدیده‌ای متأخر به حساب می‌آید. بر اساس گزارشی که مامۆستا سید علی حسینی ژیواری برای اطلاع گروهی از علاقه‌مندان به نگارش درآورده،[1] جد پدری او به نام سید علی بنا به دعوت جمعی از معتمدان و بزرگان روستا، به منظور بر عهده گرفتن امور تبلیغی و دینی از روستای که‌لجی به ژیوار رفته است. او در مسجد محلۀ قوله‌و میرا مشغول به فعالیت شده و در جنب آن، صاحبِ خانه‌ای برای سکونت شده است. پس از مدتیْ دختری از روستای که‌لجی را به نام سیده لیلی فرزند سید ابوبکر، به عقد پسرش سید رستم درآورده است.[2]

حاصل این ازدواج پنج پسر به نام‌های سید عزیز، سید محمد، سید شریف، سید امین و سید فتح‌الله[3] و سه دختر به نام‌های سیده یاسمن، سیده طوبی و سیده زینب بوده است. سید رستم پیش از پدرش وفات یافته و در قبرستان مله‌کۆ مدفون شده است. پدرش نیز مدتی بعد از او وفات یافته، که در گورستان باغستان چه‌ککێنه وارینێ به خاک سپرده شده است. سید علی را در زمان حیاتش، سید علی خان گفته‌اند. با توجه به آن‌که دو قباله‌نامه به خط او رؤیت شده که به بیش از 120 سال قبل بازمی‌گردند، احتمالاً زمان ورود او به ژیوار در دهۀ 1290 ه.ق بوده است. مامۆستا سید محمد حسینی ژیواری ـ که پیشتر در بخش مشاهیر معرفی شد ـ نوۀ این سید علی بوده است. نوادگان این خاندان به خارج از ژیوار رفته‌اند و در حال حاضر تنها یک خانواده از آنان در ژیوار ساکن است.

شاخۀ دیگری از سادات حسینی نیز از روستای که‌لجی به ژیوار رفته‌اند. ظاهراً نخستین کس از ایشان که به ژیوار رفته، سید احمد نامی بوده که به دامداری اشتغال داشته است. سید احمد چهار پسر به نام‌های سید ابراهیم، سید عبدالقادر، سید محمود و سید فتح‌الله داشته است. جز سید فتح‌الله،[4] دیگر پسران او دارای خانواده و فرزند و نسل شده‌اند و در ژیوار زیسته‌اند.

مشهورترین شخصیت آنان مامۆستا سید رحیم است که شاگرد سید عبدالله بڵبه‌ری بوده و بعداً به روستای سه‌رڕیز در هورامانِ ژاوه‌رۆ کوچیده است. او فرزند سید ابراهیم بوده است.

سادات اتابک: این شاخه از سادات، نوادگان سید عبدالله بڵبه‌ری (حدود 1270ـ1356 ه.ق) و مشخصاً فرزند او، سید نجم‌الدین هستند. سید عبدالله به عنوان خلیفۀ شیخ عمر ضیاءالدین نقشبندی، غالب زندگی خود را در روستای بڵبه‌ر گذرانده است؛ با این حال در دورۀ شیخ محمد علاءالدین نقشبندی، یک دورۀ سه ساله را در دۆڕۆ گذرانده و پس از آن، سه سال را هم در ژیوار به سر برده است.[5] زمانی که در ژیوار اقامت داشته، زمینی در محلۀ سه‌روو حه‌وزی از همسر یکی از بیگ‌زادگان روستا به نام مینا خان ـ که در واقع بخشی از مهریۀ او بوده است ـ به ارزش 190 تومان خریداری می‌کند. پس از آن‌که خود به روستای بڵبه‌ر بازمی‌گردد، فرزند ارشدش یعنی سید نجم‌الدین را بر جای خود می‌گمارد.

سید نجم‌الدین که فرزند ارشد و بسیار بااستعدادِ سید عبدالله بوده، در میانسالی و تنها شش ماه پس از سید عبدالله، وفات یافته است. فاصلۀ میان وفات او و برادرش نیز تنها چند روز بوده است. به این ترتیب، نوادگان سید نجم‌الدین در کودکی در ژیوار از نعمت پدر بی‌بهره می‌شوند. از میان آنان، مامۆستا سید علی اتابک روانۀ مدارس علوم دینی شده و پس از مدتی، به روستا بازگشته و عمدتاً عهده‌دار مسئولیت تبلیغ در محلۀ خود از روستا بوده و بعضاً به عنوان خلیفۀ طریقت، مریدان و علاقه‌مندان را ارشاد کرده است.[6]


باراما، خاندان بزرگ ژیوار[7]

اصلی‌ترین و پرجمعیت‌ترین خاندان ژیوار، طایفۀ باراما است. این خاندان به فردی به نام بهرام یونسه منسوب هستند؛ کسی که بومیِ ژیوار نبوده و از منطقۀ هاوار در نزدیکی روستای ته‌وێڵێ از هورامان عراق به ژیوار کوچ کرده است.[8] او اصالتاً قه‌ڵخانی ـ یعنی اهلِ حق[9] ـ بوده و بعداً اسلام آورده است. احتمالاً به دلیل اسلام آوردن و امتناع از خوردن گوشت خوک، مجبور به کوچ شده و به ژیوار پناه برده است. گویا برادر دیگر او نیز مسلمان شده و به روستای ده‌ره‌وکیێ رفته است.[10]

این شخصیت تاریخی پس از اسلام آوردن، چنان به پیامبر اسلام (ص) علاقه‌مند بوده[11] که نام پسر بزرگش را محمد گذاشته است.[12] نشاط نیز که نام او در اشعار صیدی آمده، ظاهراً دختر او بوده است. بر اساس یک روایت از یکی از ریش‌سفیدان این خاندان، او نخستین کس از ژیواری‌ها بوده که به ییلاق مرۆدۆڵ رفته و در آن‌جا دامداری کرده است.

از این خاندان بزرگ، اکنون چند زیرشاخه و طایفه در ژیوار زندگی می‌کنند. از آن جمله می‌توان به نوادگان یحیی اشاره کرد. صوفی محمدامین و صوفی الله‌مراد فرزندان او هستند. طایفۀ کریم،[13] عبدالقادر و فتاح[14] نیز از ایشان هستند.[15] طایفۀ بهرام[16] و حیدر هم زیرشاخه‌ای دیگر از این خاندان هستند. مامۆستا عبدالرحمن که پیشتر زندگی‌نامۀ اجمالی او ذکر شد، از مشهورترین شخصیت‌های این خاندان است.


خاندان بابا مسه‌ففا

ظاهراً قدیمی‌ترین خاندان ژیواری، نوادگان مصطفی هستند. اجداد این خاندان از مدت‌ها قبل از بهرام یونسه در ژیوار می‌زیسته‌اند. نوادگان ابوبکر[17] و هه‌یبه‌کر ـ که فرزندان مصطفی هستند ـ دو زیرشاخۀ اصلی این خاندان به شمار می‌روند.

مصطفی در ژیوار به مچه سوور شناخته شده و در نزد مشایخ نقشبندی، با عنوان صوفی مصطفی نام برده می‌شده، چرا که او مرید شیخ عمر ضیاءالدین نقشبندی (1255ـ1318 ه.ق) بوده است.[18] گویا او 130 سال عمر کرده، در 100 سالگی نابینا شده و در 110 سالگی نیز ـ با وجود نابینایی، ولی به دلیل ثروتمندی و توانایی مالی ـ دوباره ازدواج کرده است.[19]

ظاهراً فردی نان‌ده و بسیار سخاوتمند بوده است. نقل است که او دو قاطر داشته که از آنان برای حمل علوفه از ییلاق به روستا استفاده می‌کرده است. در آن دوره، زمانی که تابستان‌ها مردم به ییلاق کوچ می‌کرده‌اند، کسی در روستا نمی‌مانده است؛ مگر ریش‌سفید یا پیرزنی که توانایی رفتن به کوهستان را نداشته و در عین حال از داشتن نزدیکان و اقوام محروم بوده است.[20] یک بار زمانی که مقداری علوفه به ژیوار برده، دو نفر غریبه را می‌بیند که مسافر بوده‌اند و از سر و سیمای آنان متوجه می‌شود که احتمالاً نجیب‌زاده و محترم باشند. در حالی که چیزی در اختیار نداشته است، آنان را مهمان خود می‌کند. ناگزیر به نزد پیرزنی مانده در روستا رفته و از او مرغی خریده و با آن، از مهمانانش پذیرایی می‌کند. سپس آنان را از ژیوار تا گردنۀ اصلی کۆساڵان در نزدیکی هانه‌ولاری همراهی می‌کند. آن دو غریبه نیز که از بیگ‌زاده‌های لهۆن بوده‌اند و از رفتار و منش و مهمان‌نوازی صوفی رضایت داشته‌اند، اصرار می‌کنند تا صوفی نیز با آن‌ها به روستای که‌ڕاوا به نزد مصطفی سلطان برود. چون به مقصد می‌رسند، آن دو مسافر قضیۀ مهمان‌داری صوفی مصطفی را بازگو می‌کنند. مصطفی سلطان نیز در پاسخ به سخاوتمندی صوفی، دو بار گندم به او هدیه می‌کند و پس از آن نیز، هر ساله در فصل پاییز دو بار گندم برای او به ژیوار می‌فرستد.

به رغم بقیۀ خاندان‌های غیرسادات ژیوار که نام اجداد آنان معلوم نیست، چندین نسل قبل از مصطفی مشخص است. او فرزند محمدویس بوده است. پس از محمدویس نیز، نسل‌هایی که مشخص هستند، عبارت‌اند از: یوسف فرزند مظفر فرزند بهمن فرزند پرویز فرزند خسرو فرزند کیومرث.[21] محمدویس تنها یک فرزند پسر ـ همان مصطفی ـ داشته و نسل این خاندان در ژیوار، در واقع نوادگان او هستند. با این حال، این مصطفی پسرعموهایی به نام رحیم و رحمان[22] داشته که نسل آنان اکنون در شهرهایی چون پاوه و مناطقی در اقلیم کردستان عراق پراکنده است. بر اثر جنگ و اختلافی که میان این خاندان و بیگ‌زادۀ ژیوار روی داده، صوفی مصطفی مدتی ژیوار را به مقصد دزڵیه ترک کرده و بعداً به ژیوار بازگشته است.[23]


خاندان خاڵه

اینان نوادگان فردی به نام خالد هستند. گویا این خالد انسانی باهوش، بادرایت و دامدار بوده است. پاره‌ای از سخنان او هنوز نقل مجالس است. آن‌ها مهاجر بوده و از روستای ده‌ره‌و مه‌ڕێ در هورامان عراق به ژیوار رفته‌اند. اینان نیز پس از بهرام یونسه به ژیوار نقل مکان کرده‌اند. به نظر می‌رسد تاریخ مهاجرت آنان به ژیوار به زمان جدا شدن این روستا از هورامان ایران و الحاق آن به امپراتوری عثمانی یا عراق بازمی‌گردد.


خاندان دزاو‌ه‌ریا

این خاندان به اسم روستای مبدأ آنان یعنی دزاوه‌ر خوانده می‌شوند. اینان نیز پس از بهرام یونسه به ژیوار رفته‌اند. شناخته‌شده‌ترین فرد از این خاندان، حاج مامۆستا صالح بوده که بعداً به روستای دزاوه‌ر بازگشته و در همان‌جا وفات یافته است. هم‌اکنون مزار ایشان در این روستا است. مامۆستا نصرالله نیز از این خاندان بوده که اکنون مزار وی در روستای گورگه‌یا است.

شاخه‌ای از این خاندان در روستای دزاوه‌ر زندگی می‌کنند. آنان در آن‌جا با عنوان خاندان ژیواری‌ها شناخته می‌شوند!


خاندان بابا مه‌جه

آنان نوادگان فردی به نام مجید هستند.[24] این خاندان نیز مانند طایفۀ پیشین از روستای دزاوه‌ر به ژیوار رفته‌اند؛ با این تفاوت که مهاجرت آنان به ژیوار متأخرتر است.


خاندان ڕوه‌یدێ

این خاندان به فردی به نام رویدا منسوب هستند. آنان نیز مانند غالب خاندان‌های دیگر ساکن در روستا، مهاجر بوده و از روستای کاکۆزه‌کریا به ژیوار رفته‌اند.[25] گروه مهاجرکنندۀ این خاندان در ابتدا چهار خانوار بوده است. این خاندان اکنون به چند زیرشاخه تقسیم شده‌اند.

صوفی محمد، شناخته‌شده به حه‌مه ڕووسی ـ از ارادتمندان شیخ محمدعثمان سراج‌الدین نقشبندی ـ مشهورترین فرد این خاندان است.[26] او زادۀ سالی بوده است که روس‌ها در زمان اشغال ایران به این منطقه حمله کرده‌اند. بر اساس حکایات و گزارش‌هایی که از زندگی او روایت می‌شود، ظاهراً فردی بسیار باهوش و با حافظه‌ای بسیار قوی بوده است. علاوه بر دامداری، به زنبورداری نیز اشتغال داشته است. با وجود بی‌سوادی‌اش در ستاره‌شناسی ماهر بوده، زمان و تاریخ را به خوبی می‌دانسته و نیز با دقت زیادی وضعیت هوا را پیش‌بینی می‌کرده است. سخنان او نقل مجالس بوده و بعضاً حالتی از امثال و حکم پیدا کرده‌اند.[27]


سایر خاندان‌ها

طوایف کم‌جمعیت دیگری نیز در ژیوار زندگی می‌کنند که از آن جمله می‌توان به خاندان له‌حلێ اشاره کرد. آنان نیز مهاجر بوده و در اصل از روستای به‌ڵخه در هورامان عراق به ژیوار رفته‌اند.[28] طایفۀ که‌ره‌م[29] نیز هستند که گویا از روستای نوێن به ژیوار نقل مکان کرده‌اند.[30] طایفۀ کم‌جمعیت دیگر ژیوار، نوادگان ئه‌له ـ علی‌محمد ـ هستند که قبلاً در نۆتشه می‌زیسته‌اند. سوسن در داستان عاشقانۀ مشهور ژیوار، دختر او بوده است. به علاوۀ این موارد، می‌توان به طایفۀ شوانا اشاره کرد که به چوپانی علاقه‌مند بوده‌اند. آنان نیز اصالتاً اهل روستای ده‌ره‌و مه‌ڕێ بوده‌اند.[31] طایفۀ کۆچه‌ریا نیز هستند که از روستای ناو به ژیوار رفته‌اند و بعضاً با عنوان خاندان مه‌خووله شناخته می‌شوند. مصطفی در داستان عاشقانۀ ژیوار، نسل اول این طایفه در روستا است.[32] نهایتاً می‌توان از طایفۀ وه‌لوه‌لا نام برد. نسب آنان به فردی مشهور به وه‌لوه‌ل می‌رسد که گویا شیعه و احتمالاً فارس بوده است. ظاهراً او در روستای نروێ چوپانی می‌کرده و زمانی که فردی ژیواری به آن‌جا رفته، او را با خود به روستا برده است. می‌گویند از آن‌جا او را وه‌لوه‌ل گفته‌اند که به تازگی هورامی یاد گرفته و در چوپانی‌اش برای مهار و مدیریت دام‌ها وَل وَل می‌گفته است.

در گذشته سه خانوار از روستای دزڵیه در ژیوار می‌زیسته‌اند که از آنان با نام بانسوورا یاد می‌شده است.[33] بخش قابل توجهی از خاک روستا از محله‌های سه‌روو حه‌وزی تا ده‌ربه‌ن و مله‌کۆ و حتی نسار از آنِ آنان بوده است. به دلیل ستمی که گویا از جانب بیگ‌زادگان روستا به آنان روا داشته شده، ناگزیر ژیوار را ترک کرده‌اند. بعداً یک نفر از آن حاکمان به نام محمد بیگ، بنا به موقعیتی که در آن قرار گرفته، ضمن در پیش گرفتن راه راستی و درستی، به نزد شیخ عثمان سراج‌الدین نقشبندی در ته‌وێڵێ رفته است. به توصیۀ شیخ، او خواسته تا موقوفاتی برای مسجد محلۀ قوله‌و میرا در نظر بگیرد. به علاوه، از طایفۀ بانسوورا خواسته است به ژیوار برگردند، اما آنان قبول نکرده‌اند. پس از آن محمد بیگ املاک آنان در روستا را خریداری کرده است.

در قبرستان مله‌کۆ چند سنگ قبر قدیمی وجود دارد. از جمله در گوشه‌ای از این قبرستان که جادۀ باغستان دۆڵه و ییلاق هانه‌ولاری از درون آن گذشته، چند سنگ قبر تاریخی باقی مانده است.[34] بر روی یکی از این سنگ قبرها، عبارت «هذا قبر المغفوران المرحومان، روستم بن بامسور، غفر الله لهما» نوشته شده است. این مسأله بیان‌گر چند طبقه بودن قبر است. بر پایۀ گفته‌های یکی از اهالی ژیوار که در زمان احداث جادۀ نام‌برده این قبر را بررسی کرده، در حقیقت دارای سه طبقه است. واژۀ بامسور در این سنگ قبر، ظاهراً اشاره به همین طایفۀ بانسوورا است که معرفی شدند.



[1]. اصل این گزارش تاریخیِ دو صفحه‌ای در منزل پدری پژوهشگر نگه‌داری می‌شود. این سند، پایۀ برخی جستارهای پژوهش پیش رو است.

[2]. حسینی، رؤوف، باخچه‌ی سه‌یده‌کانی نوێن و که‌لجی، ص105

[3]. سه تن از این پسران ـ سید شریف، سید امین و سید فتح‌الله ـ پیش از ازدواج وفات یافته‌اند.

[4]. ظاهراً این سید فتح‌الله فردی صوفی و زاهد بوده که در حیات خود ازدواج نکرده است. روایت‌هایی از زهد و پرهیزکاری‌های او در میان نوادگان و سادات باقی مانده است.

[5]. حسینی، سید سعید، از دیار عرفان؛ زندگی، اندیشه و آثار سید عبدالله بلبری، صص 106ـ111

[6]. مامۆستا سید علی اتابک، پدربزرگ مادری پژوهشگر است.

[7]. عمدۀ اطلاعات این بخش در معرفی خاندان‌های ژیوار غیر از سادات، از کاک احمد اداک ژیواری فرزند محمدرحیم اخذ شده است.

[8]. دربارۀ پدر یا پدربزرگ این بهرام یونسه نقل است که گویا دو زن داشته، اما از آنان صاحب فرزند نشده است. به رغم مسلمان نبودن، بنا به توصیۀ کسی ـ گویا یکی از مشایخ نقشبندی هورامان و احتمالاً شیخ عثمان در ته‌وێڵێ ـ به زیارت بابا شیخ در بێساران می‌رود و در آن‌جا این شعر را می‌سراید:

«بێساران» ماوا، حوکمی به‌حر و به‌ڕ | «بێساران» ماوا، حوکمی به‌حر و به‌ڕ

جه ده‌وری یانه‌ت مه‌که‌ران هۆڵه | پێشان عه‌تا که‌ر دوو تووته کۆڵه


یه‌کانێ یعنی خوک و منظور از ده‌ڕ، همان ده‌ڵ در هه‌ورامی و سگ ماده است. ظاهراً پس از این زیارت، از هر دو زن خود دارای فرزند شده است. شاید همین مسأله ریشۀ مسلمان شدن فرزندان یا نوه‌های او باشد.

[9]. منظور فرقه‌ای غیرمسلمان با مجموعه‌ای از آداب و باورهای کلامی خاص هستند که یارسان نیز نامیده می‌شوند. آنان عمدتاً در نواحی غربی استان کرمانشاه حضور دارند. متون مذهبی این فرقه به زبان کردی گورانی است. برای آشنایی با این فرقه، می‌توانید به کتاب‌های آیینی آنان، منابع تاریخی کردی و برخی پژوهش‌های صورت‌گرفته دربارۀ آنان مراجعه کنید.

[10]. ظاهراً او نیز دامداری کرده و در فصل بهار به خوێگه‌ممه که در جنب شرقی ژیوار و در نزدیکی روستای هه‌باساوا قرار دارد، رفته است.

[11]. در یک روایت او به طلبگی رفته و مدتی علوم دینی متداول آن عصر را خوانده است. حتی گفته می‌شود در روستای بالک در نزدیکی مریوان، مدتی مامۆستا بوده است!

[12]. این محمد همان شوهر ماماخه‌ڵیفێ است که در بخش قبل به آن اشاره شد. گویا علاوه بر محمد، شش پسر دیگر هم داشته است.

[13]. ژیواری‌ها آن‌ها را طایفۀ که‌ریمه می‌خوانند.

[14]. مادر مامۆستا سید عبدالرحیم از نوادگان او بوده است.

[15]. به عبارتی یحیی، کریم، عبدالقادر و فتاح برادر بوده‌اند.

[16]. ظاهراً این فرد را به خاطر بهرام یونسه به این اسم نام گذاشته‌اند.

[17]. این طایفه در ژیوار عه‌بالێ خوانده می‌شوند.

[18]. نقل است که او در عالم خواب، حاکمی را به خواب دیده که به روستای سه‌وڵاوا رفته است. در خوابش چنان دیده که قازان‌هایی بر روی آتش آماده کرده‌اند و مردم را زنده در آن‌ها می‌سوزانند. بعد از چند سال، شیخ عمر ضیاءالدین در سفر خود به منطقه به روستای سه‌وڵاوا می‌رود و صوفی مصطفی به همراه چند تن دیگر، به دیدار او می‌روند. صوفی در آن زمان خوابش را به خاطر نداشته است. او و همراهانش از سر ارادت، محبت و علاقه‌ای که به شیخ داشته‌اند، هر کدام مقداری پول ـ مشهور به زه‌ڕه چه‌رمه ـ به شیخ هدیه می‌دهند. شیخ در آن‌جا خواب صوفی مصطفی را به خاطرش می‌آورد و پول همراهانش را پس داده و هدیۀ صوفی را می‌پذیرد.

[19]. این همسر مصطفی که بیوه‌زنی سلێنی بوده، قبل از خود او وفات یافته و پس از او دیگر مجدداً ازدواج نکرده است.

[20]. تعداد آن‌ها هم بسیار اندک بوده و بعضاً حتی این افراد هم در روستا نبوده‌اند و در عمل ژیوار و دیگر روستاهای هورامان در تابستان خالی از سکنه می‌شدند.

[21]. نکتۀ جالبی که در این شجره وجود دارد، تداوم نام‌های ایرانی پس از یوسف است. علاوه بر مردان، نام‌های خاص و غلیظ ایرانی چون شاه‌پری، لاله، پریزاد، سوسن و از این قبیل موارد، به وفور در نسل‌های قبلی ژیواری‌ها به کار می‌رفته است.

مسألۀ دیگری که در این زمینه وجود دارد، بازشناسی تاریخ سکونت‌گاهی ژیوار در دورۀ متأخر آن است. در بخش‌های پیشین مشخص شد که ژیوار هم‌چون یک سکونت‌گاه، ضمن داشتن قدمتی طولانی، دوره‌های تاریخی متفاوتی پشت سر گذاشته است. در این‌جا با لحاظ کردن نسل‌های ذکرشده از این خاندان، می‌توان به تقریبی از زیست مردم ژیوار در دورۀ سکونت‌گاهی آن دست یافت. بر اساس روایتی دیگر از زندگی صوفی مصطفی، می‌دانیم که او تا دورۀ شیخ محمد علاءالدین نیز زیسته است. یعنی او پس از وفات شیخ عمر در سال 1318 ه.ق هم زنده بوده است. با احتساب سن او، احتمالاً او زادۀ دهۀ اول 1200 ه.ق است. شش نسل قبل از او نیز مشخص هستند که تقریباً برابر با دو سده هستند. به این ترتیب می‌توان دورۀ سکونت‌گاهی متدوام آخر ژیوار را به سدۀ یازدهم هجری رساند.

[22]. این دو با عنوان ڕه‌حیمه سیاو و ڕه‌حمانه سیاو شناخته می‌شده‌اند.

[23]. در ژیوار محلی وجود دارد که پێوه‌نه لاره نامیده می‌شود. نقل است که در آن‌جا درخت توت تنومندی بوده که ظاهراً از آنِ این خاندان بوده است. محمد بیگ در ژیوار درخت را بریده و از تنۀ آن برای ساخت خانه‌اش استفاده می‌کند. این مسأله باعث اختلاف و جنگ میان آنان می‌شود. در نتیجۀ آن، پای پسرعموی صوفی مصطفی به نام رحمان در قسمت ران آن شکسته می‌شود. رحمان و برادرش رحیم ناگزیر به روستای که‌ڕاوا رفته و به مصطفی سلطان پناه می‌برند. یک سال پس از آن، به قصد انتقام در تابستان به ییلاق ژیوار ـ که گویا در آن زمان کمی آن طرف‌تر از هانه‌ولاری به نام هۆبه‌گا ڕازیانی بوده است ـ برمی‌گردند و جویای محمد بیگ می‌شوند. در آن‌جا مطلع می‌شوند که محمد بیگ از ترس آنان در ییلاق نمانده و همواره با چوپان‌ها بوده است. آن دو نیز به سمت گله رفته، محمد بیگ را دستگیر کرده و بر او لباس عروس می‌پوشند. آن‌ها شادی‌کنان به داخل ییلاق بازمی‌گردند و در میانۀ مردم، او را در آن وضع و لباس کتک می‌زنند. گویا پس از این واقعه، منزلت و قدرت بیگ‌زادگان ژیوار رو به افول رفته است.

[24]. این مجید داماد فردی از خاندان باراما به نام به‌خشه (جهانبخش) بوده و همسر او حسنیه نام داشته است.

[25]. بر اساس یک روایت، آنان در اصل از روستای ده‌ره‌و مه‌ڕێ بوده‌اند که مدتی به کاکۆزه‌کریا رفته، از آن‌جا مدتی به وه‌ره‌تاو در نزدیکی ییلاق خۆسمڵێ نقل مکان کرده‌اند و نهایتاً ـ گویا در زمان محمدامین بیگ ـ به ژیوار رفته‌اند.

[26]. صوفی محمد دیگری پیش از او در این خاندان بوده که به شیخ عثمان سراج‌الدین نقشبندی (درگذشتۀ 1283 ه.ق) ارادت می‌ورزیده و ظاهراً صاحب کراماتی چند نیز بوده است.

[27]. بر پایۀ یک روایت، ظاهراً او در جوانی‌هایش مدتی به جنون دچار شده و با مراجعه به سید عبدلله بڵبه‌ری بهبود یافته است. این مسأله باعث ارادت بیشتر او به سید عبدالله و خاندان او شده است.

[28]. آنان نوادگان فردی به نام بله بیجڵه هستند. او پس از ترک به‌ڵخه ابتدا به کوه ته‌ختی سانی به خدمت یکی از بیگ‌زادگان رفته، پس از آن به خدمت بیگ‌زادگان هورامان تخت درآمده و آن‌گاه در دورۀ اسکندر سلطان به ژیوار رفته است. گویا در آن دوره مله‌کۆ تنها 15 خانه بوده است و دو خواهر در داخل روستا می‌زیسته‌اند. این دو خواهر گاه از گیاه خازی غذا درست کرده و برای اسکندر سلطان می‌برده‌اند. آنان با مردانی از طایفۀ خاڵه و عه‌زیزڵه ازدواج کرده‌اند. ظاهراً این دو خواهر املاک زیادی در روستا داشته‌اند که به طایفۀ همسرانشان رسیده است. قه‌ممه‌رلێ نام یکی از آنان بوده است.

[29]. کرم و خداکرم برادر و فرزندان به‌خشه (جهانبخش) بوده‌اند. او نیز فرزند شریف و شریف فرزند الله‌ورد بوده است.

[30]. بعضاً گفته می‌شود آن‌ها اصالتاً ژیواری بوده و چون ژیوار را ترک کرده‌اند، بعداً شاخه‌ای از آنان به ژیوار بازگشته است.

[31]. این طایفه قبل از آن‌که به ژیوار بروند، ابتدا مدتی در روستای ده‌یمه‌یه‌و مانده‌اند و آن‌گاه روانۀ ژیوار شده‌اند. گویا برخی از آنان در روستای ده‌یمه‌یه‌و مانده‌اند.

[32]. بنا به یک روایت، آنان در اصل از سادات روستای نوێن بوده‌اند. با این حال آنان اکنون به عنوان سید در ژیوار شناخته نمی‌شوند.

[33]. اکنون نیز محلی به نام ئاسانوو بانسوورا در ژیوار وجود دارد.

[34]. تعداد این سنگ قبرها در گذشته زیاد بوده است، اما متأسفانه در زمان احداث جادۀ نام‌برده، از میان رفته‌اند و عده‌ای از آنان در زیر خاک دفن شده‌اند.