از جمله مشاهیر متأخر ژیوار که جایگاهی خاص در نزد مردم محل و به ویژه زنان و دختران ژیواری دارد، ماما خهڵیفێ است. به گفتۀ یکی از نوادگان او، گویا وی متولد 1112 ه.ق و درگذشتۀ 1185 ه.ق است که البته با روایتهای زندگی او دربارۀ معاشرتش با خاندان نقشبندیِ سراجالدین آشکارا منافات دارد! نام او خَنان فرزند حسین و برادرزادۀ فردی به نام شیخ شهابالدین بوده است. خنان با فرزند بهرام یونسه[1] به نام محمد[2] ازدواج کرده و عروس بزرگ او به حساب میآمده است.[3] حاصل این ازدواج، چهار فرزند پسر به نامهای محمود، احمد، عبدالرحمن و عبدالرحیم بوده است. این فرزندان ـ احتمالاً به خاطر موقعیت اجتماعی مادرشان ـ عمدتاً با پیشوند خلیفه نام برده شدهاند.
بر اساس گزارشهایی که دربارۀ ارتباط خنان با مشایخ نقشبندی هورامان وجود دارد، او احتمالاً همدورۀ شیخ عثمان سراجالدین نقشبندی (1195ـ1283 ه.ق) بوده است. به عنوان یکی از علاقهمندان تصوف، پس از آشنایی با طریقت نقشبندیه رهسپار مرکز ارشادیِ وقتِ آنان در روستای تهوێڵێ واقع در هورامان عراق میشود و در خدمت شیخ عثمان، به طریقت نقشبندیه تمسک مییابد. به نظر میرسد ارتباط او با خانوادۀ شیخ ادامهدار بوده و دستکم چندین مرتبه به نزد آنان رفته و در این ارتباطات، به خانوادۀ شیخ نزدیک شده است.
گویند روزی بر سر گهوارۀ فرزند شیخ عثمان، یعنی شیخ عمر[4] و در حال لالاییِ الله بوده است. پس از آن در اشعاری چند، با اخباری که گویا از طریق الهام عرفانی به او رسیده، نوادگان شیخ را برمیشمرد و به شرح احوال آنان میپردازد،[5] تا جایی که از یکی از این نوادگان سخن میگوید که در دورۀ حیات خود به ییلاق سهرنههاڵ خواهد رفت. زمانی که اشعار او به این نقطه میرسند، شیخ از او درخواست میکند تا اشعارش را متوقف کند و بیش از آن دربارۀ خانوادۀ او خبر ندهد.
با راهنمایی و نظارت مشایخ نقشبندی، خنان مراتب سیر و سلوک را میپیماید و ریاضتهایی چند انجام میدهد. در نتیجۀ تلاش و علاقهمندی او، پس از مدتی به درجۀ خلافت در طریقت نایل میشود و از آن رو، بعداً او را ماما خهڵیفێ مینامند. ظاهراً پیوند او با خانوادۀ شیخ فراتر از یک خلیفۀ عادی بوده و به دلیل ارتباط گرمی که میان او و آنان وجود داشته، از او درخواست میکنند تا در روستای تهوێڵێ باقی بماند و به ژیوار بازنگردد. به رغم این درخواست خانوادۀ شیخ، وی به دلیل حب وطن به آنان پاسخ رد میدهد و در شعری دو بیتی، چنین میگوید:
بدانێم پهنه «حهڵهب» و «یهمهن» | دڵهکهم ئینا «بهنگهی یاسهمهن»
ئهر بدام پهنه گردوو «تهوێڵێ» | دڵهکهم حهر ئینا جه «گهمه لێڵێ»[6]
با توجه به شرایط عرفی آن دوره در ناآسان بودن مسافرت دختران به روستاها و مقاصد دور و نزدیک، به نظر میرسد رفتن خنان به تهوێڵێ پس از ازدواج او و احتمالاً پس از وفات همسرش بوده است. چرا که در ماجرای هجوم راهزنان به ییلاق هانهولاری، میدانیم که او دارای فرزندان یتیم بوده و این نشان میدهد که همسرش را در جوانی و یا دستکم میانسالی از دست داده است.
ماما خهڵیفێ به عنوان یک زن پارسا و پاکدامن، چنانکه به مراتبی در تصوف و عرفان نقشبندی دست یافته بوده، دارای کرامتهایی چند نیز بوده است. گویا یکی از فرزندان او به نام خلیفه رحیم، ژیوار را ترک کرده و به روستای کهڕاوا رفته است. در عصر یک روز، خنان در ژیوار به گریه و زاری میافتد. وقتی علت را از او جویا میشوند، میگوید فرزندم در کهڕاوا وفات یافت و هماکنون کسانی در حال کفن و دفن او هستند. خنان این را هم میگوید که فردا، زمانی که آفتاب طلوع میکند و تابش آن به قۆتهو ئهلهی ـ محلی در روستا ـ میرسد، دو نفر از راه میرسند و لباسهای او را خواهند آورد. مطابق خبر پیشینی او، فردای آن روز آن دو نفر از کهڕاوا به ژیوار میروند و با پرسوجو خانۀ خنان را یافته و ضمن دادن خبر مرگ فرزندش، لباسها را تحویل میدهند.
یکی از فرزندان او، یعنی خلیفه احمد که بیشتر با عنوان خهڵیفه کۆره شناخته میشود، بسیار تنومند بوده و از پهلوانان دورۀ خود به شمار میرفته است. او در بازسازی مسجد اصلی روستا در محلۀ قولهو میرا مشارکت کرده و به هنگام کار و جابهجایی سنگ، دچار آسیب شدید شده است. در آن حین به همکاران و یارانش خبر میدهد که همسرش حامله است و نام فرزند پسرش را تعیین میکند. او پس از این رویداد وفات مییابد. مردم روستا با روایت این داستان، وی را نیز از عابدان و صوفیان تلقی میکنند.
مزار ماما خهڵیفێ در قبرستان ملهکۆ قرار دارد و محل مراجعه و زیارت عموم مردم، به ویژه زنان و دخترکان است. بعضاً دیده میشود که دخترکان روستا به آنجا مراجعه میکنند و در احساسی توأم با احترام و نزدیکی به او، از او نام میبرند. عنوان ماما در نام او ـ که به معنی مادربزرگ است ـ به خوبی این احساس را در زبان کردی هورامی منتقل میکند. مردم روستا در بیانی احترامی به او که نشاندهندۀ جایگاه نام و نشان او در جامعۀ ژیوار است، در مجادلات خود به قبر او سوگند یاد میکنند. قبلاً نیز، اگر زنان به بعضی بیماریها دچار میشدند، به زیارت مزار و منزل او میرفتند. هماکنون منزل او در بخش بافت تاریخی روستا باقی مانده، اما در شرایط نابهسامانی نگهداری میشود، به گونهای که مدتی از آن به عنوان کاهدان استفاده شده است! این در حالی است که میطلبد بنا به جایگاه او در تاریخ روستا، محافظت شده و به شکل بایستهای مورد استفاده و بازدید علاقهمندان قرار گیرد.
[1]. در بحث خاندانهای ژیوار دربارۀ این شخصیت صحبت خواهد شد.
[2]. بر اساس یک روایت دیگر، شوهر او عبدالقادر نام داشته و خود اهل روستای بهڵخه در هورامان عراق بوده است.
[3]. بنابراین او برادرزن نشاط است؛ دختری که در اشعار صیدی از او نام برده شده است.
[4]. شیخ عمر ضیاءالدین متولد 1255 ه.ق در روستای بیاره است (مدرس، عبدالکریم، یادی مهردان، ج1، ص149). از اینجا مشخص میشود که وی در این دوره زنده بوده و در اوج فعالیتهای عرفانی قرار داشته است.
[5]. از جملۀ اشعاری که از او در این زمینه بر جای مانده، این بیت است:
سێف له «خوراسان»، خورما مهندهلی | سهرهم به سهرگهرد بابهی شا عهلی
[6]. حسینی، سید سعید، از دیار عرفان؛ زندگی، اندیشه و آثار سید عبدالله بلبری، ص117
در یک روایت دیگر، اشعاری که او گفته، به این صورت است:
قهننهل قهننهلێ، خورماو مهننهلێ | سهرهم به قوربان بابهی شاعهلێ
بدانێم پهنه «حهڵهب» و «یهمهن» | «مێوه کۆڵ» وهشا و «بهنگای یاسهمهن»
بدانێم پهنه میر به «تهوێڵێ» | «سهرنههاڵ» وهشا تا «گهمه لێڵێ»
ثبت دیدگاه دربارۀ یادداشت