اسکندر سلطان فرزند محمد یوسف سلطان، یکی از حاکمان شجاع و مشهور هورامان بوده است. پدر او زمانی که در روستای که‌ڕاوا بود، شبانگاهِ عید فطر به دست دشمنانش کشته شد. او نیز به منظور انتقام‌جویی خون پدر، رهسپار سنندج به عنوان مرکز حکمرانی اردلانیان شد و با کسب موافقت امان الله خان والی، به حکومت هورامان برگزیده شد. پس از آن‌که در ابتدای امر دزڵیه را تسخیر کرد و به که‌ڕاوا بازگشت، ییلاق ڕاسه‌بان در کۆساڵان را به عنوان سکونت‌گاه تابستانی خود انتخاب کرد. در پاییز آن سال به که‌ڕاوا بازنگشت و در عوض به مله‌کۆ[1] در ژیوار رفت و اهل خانواده و ملازمان را به آن‌جا کوچاند. او آن‌جا را پس از عمران و آباد کردن، در مدت اندکی به یک دژ مستحکم تبدیل کرد.[2] به این ترتیب و در عمل، محلی از روستای ژیوار به عنوان مرکز حکمرانی هورامان ـ در سال 1214 ه.ق ـ انتخاب شد. این مسأله، یکی از نقاط عطف تاریخ ژیوار و اهمیت یافتن آن به لحاظ سیاسی و اجتماعی به شمار می‌رود.

اسکندر سلطان به دلیل درگیری با دشمنان و برقرار بودن انتقام از طایفۀ قاتلان پدر، گاه از محل به سمت هورامان لهۆن هجوم می‌بُرد. او اهل شکار بود و بعضاً برای شکار به مناطقی چون ییلاق ده‌ره‌ویان و مراتع روستای هه‌باساوا می‌رفت. معمولاً چنان عادت داشت که اگر می‌خواست به جایی هجوم ببرد، یاران و تفنگچیان خود را با عنوان شکار بیرون می‌برد و سپس در راه قصد خود را آشکار می‌کرد. او برای حمله به خانه بیگ و عمر بیگ ـ که دایی او را در نه‌وسوود به قتل رسانده بودند ـ چنین کرد و پس از محاصرۀ منزل آنان و فرارشان، با یک تیر هر دو نفر را به کام مرگ کشاند. در بازگشت به سمت ژیوار، در هورامان لهۆن یک هفته به همراهان خود مهلت داد تا به میل و آرزوی خود اقدام کنند. آنان در این مدت به ناموس مردم دست‌درازی کردند، اما خود او به این اقدام ناپسند مبتلا نشد. در آن وقت فردی از اهالی نه‌وسوود به نام کدخدا اسماعیل، سلطان را از عاقبت این اعمال بیم داد و در نتیجۀ آن، او دستور توقف صادر کرد. به گزارش تاریخ هورامان، «صاحب‌دلی فرمود: خداوند در ازای این اعمال نامشروع، اولاد و نوادگان اسکندر سلطان را بر صدر حکمرانی ننشاند. این است که نسل اندر نسلِ اسکندر سلطان، کلیهْ محتاج یا از نعمت زیبایی و بینایی محروم بوده‌اند».[3]

علاقه‌مندی اسکندر سلطان به شکار چنان بود که گاه شخصاً و به تنهایی به این عمل مبادرت می‌ورزید. او حتی شکارگاه ویژه داشته است و از آن میان می‌توان به ناحیۀ سیاوه بر فراز روستای ژیوار اشاره کرد. یک بار، زمانی که به تنهایی به شکار رفته و در کمین نشسته بود، از داخل روستا صدای چندین تیراندازی را می‌شنود و چنان گمان می‌کند که دشمنانش بر آنان تاخته‌اند. به همین دلیل صحنۀ شکار را رها کرده و به سرعت خود را به روستا می‌رساند. شکارگاه سیاوه تا ژیوار که محلی سخت و صعب العبور و بعضاً مخوف بوده، فاصله‌ای قابل توجه دارد و او این مسافت طولانی را در کم‌تر از یک ساعت پیموده است.[4] زمانی که اسکندر سلطان به روستا نزدیک می‌شود، زنی که در حال آبیاری بوده است، او را تفنگ به دست می‌بیند. گفت‌وگویی در میان آنان شکل می‌گیرد که نوعاً بیان‌گر ذهنیت ژیواری‌ها نسبت به حاکمیت اسکندر سلطان است و بخشی از فرهنگ آنان را بازمی‌نمایاند. آن زن به سلطان می‌گوید: «ای سلطان! پیل مستان سنگین روند. بر آنم که پنداری دشمنان ما را غافل‌گیر نموده باشند». سلطان می‌پرسد: «مگر غیر از آن است»؟ در جواب می‌شنود: «تا وجود شما چون شیر بیشه بر ما سایه‌افکن است، چگونه کسی را توانایی چنان جسارتی باشد؟ شلیک آن تیر طبق آداب و رسوم به هوش آوردن زن حاملۀ فلانی بود». پس از شنیدن این خبر، اسکندر سلطان آن زمین زراعی[5] را به عنوان هدیه و مژدگانی به آن زن می‌بخشد.[6]

از این روایت تاریخی و گفت‌وگوی میان آن زن و اسکندر سلطان، چنان برمی‌آید که در آن دوره، یعنی در نیمۀ نخست سدۀ سیزدهم هجری، مردم ژیوار در خصوص زن حامله آدابی خاص داشته‌اند و همان گونه که در گزارش آمد، به مناسبت به هوش آوردن او، اقدام به تیراندازی می‌کرده‌اند. نکتۀ دیگری که از این گفت‌وگو به نظر می‌رسد، رضایت ژیواری‌ها از حکمرانی اسکندر و شادمانی آنان از قدرت و مهابت اوست. چنان‌که از نظر آنان تا زمانی که او حاکم ژیوار است، کسی یارای مقابله با او در این منطقه نخواهد بود. دیگر آن‌که به نظر می‌رسد اسکندر سلطان هم‌چون حاکم منطقه و ژیوار، مالکیت بخش قابل توجهی از زمین‌های آن‌جا را در اختیار داشته و زمین‌ها را به منظور استفادۀ عمومی ـ احتمالاً به صورت اجاره‌ای یا دست‌کم با اخذ مالیات ـ در اختیار ژیواری‌ها قرار داده است.

اسکندر سلطان، هم به واسطۀ علاقه‌مندی به شکار و هم به دلیل کارآزمودگی و شجاعت در جنگاوری، در تیراندازی مهارتی بسیار داشته است. از آن میان، یک روایت دربارۀ تیراندازی او در ژیوار در کتاب تاریخ هورامان بازتاب یافته است. گویا به هنگام غروب آفتاب، در ناحیۀ خاس[7] واقع در شمال غربی ژیوار، سر یک حیوان توجه او را به خود جلب می‌کند. ظاهراً بدن حیوان در پناه صخره بوده است. سلطان از دور سر حیوان را نشانه گرفته و مورد هدف قرار می‌دهد. با وجود تیراندازی اسکندر سلطان، دگرباره سر حیوان نمایان می‌شود و باز سلطان آن را مورد هدف قرار می‌دهد و این عمل در مجموع هفت بار تکرار می‌شود. این مسأله به گونه‌ای بوده که ذهن سلطان را به خود مشغول داشته و باعث شده تا سپیدۀ صبح بیدار بماند. با فرا رسیدن روشنایی به اتفاق یکی از ملازمان خود به نام سلیمان هاجیار، به محل حادثه می‌روند، «هفت پلنگ تنومند را در حالی که بر پیشانی آنان گلوله جای گرفته، بر روی هم انباشته می‌بینند».[8]

این موضوع ضمن آن‌که مهارت سرشار اسکندر سلطان در تیراندازی را بیان می‌کند، وضعیت محیط زیست آن دورۀ روستا را نیز بازمی‌نمایاند. وجود هفت پلنگ در یک بازۀ زمانی در یک مکان، نشان‌دهندۀ غنی بودن محیط زیست آن‌جاست، به گونه‌ای که ظاهراً برای این تعداد از پلنگ‌های دیده و کشته‌شده، به اندازۀ کافی شکار از قبیل بز کوهی و دیگر حیوانات وجود داشته است. این گزارش تاریخی به خوبی می‌رساند که بر خلاف وضعیت امروز منطقۀ حفاظت‌شدۀ کۆساڵان و هورامان، در آن دوره تنوع جانوری محیط زیست منطقه قابل توجه بوده است.



[1]. این واژه در اصل مله‌که‌وه بوده که به مرور زمان به مله‌کۆ تبدیل شده است. که‌وه در زبان کردی هورامی به آبی گفته می‌شود و ناظر بر آبی‌وش بودن رنگ بخشی از خاک این ناحیه است.

[2]. بهمن سلطانی، مظفر، تاریخ هورامان، صص 464ـ465

[3]. همان، صص 465ـ469

[4]. می‌گویند کفش معمول هورامی‌ها به نام کڵاش به پا داشته و به قدری سریع راه می‌رفته که لایۀ زیرین کفش‌هایش کنده شده است.

[5]. اکنون این محل باغ است و با عنوان ته‌خته‌و شابانی شناخته می‌شود. ظاهراً این واژه از اصطلاح شاره‌بان گرفته شده است. شاره‌بان فرهنگی شبیه مژدگانی دادن به هنگام تولد نوزاد بوده است.

[6]. بهمن سلطانی، مظفر، تاریخ هورامان، صص 480ـ481

[7]. این نقطه از کۆساڵان را خود ژیواری‌ها مه‌ڕا به‌رزی یا سه‌روو خاسی و اهالی بڵبه‌ر و هورامان، به‌رزوو خاسی می‌نامند.

[8]. همان، ص481